مهدی امینی نقاش کاربلدی است که خانه و محل سکونتش به کوچه پس کوچه های خیابان شهیدعلیمردانی ختم می شود. هرچند هنوز برای نقاشی کردن از طبیعت صبح های خیلی زود به دل دشت و کوه می زند و ترجیح می دهد، جاهای بکر و دنجی را انتخاب کند. هنرش در میان هنرمندان کوی طلاب زبانزد است. غیر از ساکنان این محله، خیلی ها منتظرند او نمایشگاهی برپا کند و آن ها بهانه ای داشته باشند برای جلا دادن روح و گرفتن انرژی دوباره.
امینی برای پایان دادن خاطره تلخ نوجوانی که در دور بودن از مجموعه های هنری و آموزشی خلاصه می شود، تصمیم قاطع می گیرد تا دیگران را از هنر بی نصیب نگذارد و آموزشگاهی دایر می کند.
آموزشگاه او مثل تابلوهایش تماشایی و لذت بخش است، ساختمانی که باید در آن آهسته آهسته گام برداشت تا چشم ها از حظ دیدن تابلوهای نشسته بر دیوارها بی نصیب نماند و در نهایت به محل برگزاری کلاس ها رسید، مکانی که شباهت زیادی به یک نگارخانه دارد. تماشایی است. از هر سو چشم می چرخانی، نگاهت قفل یک اثر می شود که خلق شده دست مهدی امینی یا هنرجویان اوست با هارمونی و تنوعی از رنگ ها.
متولد اولین روز از شهریورماه 1353 است. ماهی که به مرور در بوم آفرینش خداوند رنگهای زیبایی نمایان میشود. شاید تأثیر همین رنگ ها بود که باعث علاقه مندی آقامهدی به نقاشی شد و در جان و روح او نشست. حالا در چهارمین دهه از زندگی اش هم چنان یک روز در هفته به طبیعت می رود تا از هنر خداوند برای خلق یک اثر استفاده کند.
مهدی امینی در یک خانواده فرهنگ دوست و علاقه مند به هنر متولد شده است. شغل پدرش دامپروری بود اما او هم دلداده شعر بود. دستی به قلم داشت و شعر می سرود و بی تأثیر در علاقه مند کردن فرزندان به دنیای هنر نبود تا آنجا که از میان سه پسرش، یکی با مدرک دکتری در دانشگاه، ادبیات تدریس می کند. دومین پسرش هم وارد دنیای رنگ و بوم شد. آقامهدی هنوز هم کنار برادر کوچک ترش حرفه پدر، یعنی دامپروری را دنبال می کند.
جرقه ورود به هنر، خط زیبای برادرش بوده است که تعریفش را می کند: من دو برادر و دو خواهر دارم. پنج سالم بود که برادرم یک کلمه را با خط زیبایی روی یک تکه کارتن نوشته بود. خط او باعث شد بدون اینکه معنای آن کلمه را بدانم با مداد آن را بیش از چهل بار روی همان تکه کارتن نقاشی کنم.
هر سال که می گذشت، مهدی آقا بیشتر تشنه آموختن هنر نقاشی می شد اما جایی جز چند کلاس تابستانی برای یاد گرفتن مهارت نقاشی در طلاب و محلات مجاور نبود. مهدی در مدرسه همیشه بهترین نمرات را زنگ هنر می گرفت تا اینکه به پیشنهاد هم کلاسی ها و کادر آموزشی مدرسه، بدون اینکه آموزش خاصی دیده باشد، اولین رقابت نقاشی را تجربه کرد. این رقابت به قدری شیرین تمام شد که سال ها به او انگیزه می داد با دوچرخه معروف 28 چینی خود، مسیر طولانی طلاب تا خیابان دانشگاه و بولوار ملک آباد را برود و برگردد.
مهدی امینی حس اولین تجربه اش از حضور در یک رقابت هنری را شیرین تعریف می کند: سال اول راهنمایی در اواسط جنگ تحمیلی بودیم که در مدرسه اعلام شد مسابقات نقاشی با موضوع جنگ در سطح ناحیه یک آموزش و پرورش برگزار می شود. نقاشی من در مدرسه معروف بود. همیشه به هم کلاسی هایم در انجام تکالیف درس هنر کمک می کردم. به همین علت، هم کلاسی هایم پیشنهاد دادند در این رقابت شرکت کنم.
نقاشی من در مدرسه معروف بود؛ همیشه به هم کلاسی هایم در انجام تکالیف درس هنر کمک می کردم
زنگ تفریح اول در کلاس ماندم و با یک خودکار آبی روی یک کاغذ سفید شروع به طراحی یک مرد سیاهپوست کردم که بیرون یک خرابه وحشت زده ایستاده بود و آن را تحویل دادم. مدیر مدرسه یک هفته بعد در صف مدرسه اعلام کرد نقاشی من در این مسابقات به مقام اول رسیده است و همان جا با یک ساعت مچی و یک لوح از من تقدیر کردند. خاطرم هست ساعت همان جا در صف گم شد.
دوره های آموزشی مهدی آقا را که سر جمع کنی، از یازده سال پیشتر نمی رود اما این عشق در دل او همیشگی است و نمی میرد. تعریف می کند: در مجموع، یازده سال آموزش دیدم. اولین بار در ساختمان هلال احمر چهارراه زرینه بود که یک دوره آموزش نقاشی برگزار می شد. این کلاس ها سطح بالایی نداشت اما من مشتاق یادگیری نقاشی بودم. سه سال تابستان ها در آن ها شرکت می کردم تا اینکه سال 1369 موفق شدم در کلاس های استاد منوچهر اسپهبدی در خیابان دانشگاه ثبت نام کنم.
رفتن از بیست متری طلاب تا آنجا آن هم با دوچرخه دشوار بود اما اینکه استادم در شش ماه حتی تمرین های من را نگاه نمی کرد آن را به مراتب دشوارتر می کرد. از جلسه دوم هرچه تمرین می بردم، استاد در دست می گرفت، آن را وزن می کرد و کنار می گذاشت. البته هیچ وقت کم نمی آوردم. هر جلسه تلاش می کردم برای متقاعد کردن او تعداد بیشتری طراحی با خودم به کلاس ببرم. یک جلسه پنج تمرین می بردم، نگاه نمی کرد.
کلاس بعدی 10 تمرین می بردم. هفته بعد بیست طراحی ارائه می دادم و جلسه بعد از آن سی تمرین و همین طور بیشتر تمرین ها را آماده می کردم. کم نیاوردم. شش ماه پیگیری مستمر باعث شد استاد اسپهبدی تمرین های من را نگاه و تحلیل کند. نظر مثبت او انگیزه مضاعفی به من داد.
خیلی زود نوبت خدمت نظام می رسد. سال 1371 پرتب وتاب تر از دیگر روزهای زندگی اوست و نگرانی از اینکه چطور می تواند وقتش را بین یاد گرفتن نقاشی و خدمت در سربازی تقسیم کند. تعریف میکند: خوشبختانه چون دوره خدمت سربازی را در مشهد بودم، باز هم به صورت منظم در کلاس های استاد شرکت می کردم تا اینکه شنیدم یک استاد ماهر از خارج کشور به مشهد آمده است و در چهارراه لشکر آموزشگاه نقاشی دارد.
او کسی نبود جز استاد محسن تقی زاده. نگاه متفاوت او با استاد اسپهبدی باعث شد در کلاس های او نام نویسی کنم. کلاس ها بعدها به بولوار ملک آباد منتقل شد و من باز هم دست نکشیدم و سه سال با دوچرخه این مسیر را می رفتم و برمی گشتم.
امینی تمام و کمال دل بسته این هنر شده بود و هرجا میشنید یک استاد ماهر کلاس آموزشی دارد به آنجا میرفت. تعریف می کند: سه سال پیوسته از محضر استاد تقی زاده بهره بردم. پس از ایشان هم از محضر چند استاد دیگر استفاده کردم که شاخص ترین آن ها بابک بابازاده است.
خاطرم هست ایشان در تهران نمایشگاهی دایر کرده بود که من برای تماشای آثار به پایتخت رفتم. تابلوهای او به شکلی بود که گویا سه قرن پیش کشیده شده بودند. من تشنه پرسیدن روش این طراحی بودم اما از آنجا که چند سال قبل وقتی از یک استاد درباره روش کارش پرسیدم او به من پاسخ مشخصی نداده بود، مطمئن نبودم بپرسم یا نه. بالأخره دل به دریا زدم و سؤال کردم.
اولین بار بود استاد من را می دید اما یک صندلی برای نشستن من گذاشت و بیش از دو ساعت درباره کارش، رنگ ها و ... به من توضیح داد. برایم جالب بود که این همه وقت صرف من می کند. به خودش هم گفتم. حرفی زد که تکانم داد.
تابلوهای او به شکلی بود که گویا سه قرن پیش کشیده شده بودند و من تشنه پرسیدن روش این طراحی بودم
او گفت: اگر استعداد داشته باشی و من این مطالب را به تو نگویم، بیست سال بعد به جای اکنون من خواهی رسید اما اگر امروز به تو بگویم و یاد بگیری، می توانی تا چند سال دیگر من را پشت سر بگذاری. به این ترتیب، نقاشی ایران پیشرفت خواهد کرد. ملاقات و دیدار عجیب و اثرگذاری بود. بعد از این جریان، یک سال و نیم برای بهرهوری از دانش این استاد از مشهد به تهران می رفتم و برمی گشتم.
تجربه و استعدادی که مهدی امینی داشت باعث شد آثار قابل توجهی خلق کند که طرف داران بسیاری را جذب می کرد. او صحبت هایش را این طور ادامه می دهد: حرفه اصلی من و برادر کوچکم دامپروری است. هیچ وقت هدفم از نقاشی کسب درآمد نبوده است. با وجود این، سال 76 برای دایر کردن نگارخانه یک مغازه در زیست خاور خریدم.
در اولین روز و برای شروع، تابلویی را به یک زائر کویتی به قیمت 30 هزار تومان فروختم. حس خوبی از فروش این تابلو داشتم به طوری که همه خصوصیات تابلو و مشتری را در یاد دارم. آن سال ها در زیست خاور شرایط خوبی برای هنرمندان فراهم بود و زائران زیادی از کویت، بحرین و حتی ایرانیان مقیم کشورهای دیگر به ویژه آلمان و آمریکا می آمدند. اگرچه پاره وقت آنجا بودم، حدود دو هزار تابلو را به مشتریانی از کویت، بحرین و ایرانیان مقیم آمریکا و به ویژه آلمان فروختم. بهترین مشتری من در آن سال ها یک ایرانی مقیم هامبورگ بود که خود نگارخانه داشت.
او هر سه ماه به مشهد می آمد و ده ها تابلو از من می خرید. این شخص پیگیری و تلاش زیادی کرد که من را متقاعد کند مانند او به آلمان مهاجرت کنم. حتی حاضر بود همه برنامه های سفر و اقامتم را هم خودش انجام دهد اما همیشه می گفتم من متعلق به این آب و خاک هستم. هنرم همچون گیاهی است که ریشه اش در این خاک نهفته است و اگر بیرون بیاید، شاید زنده بماند اما دیگر نمی تواند مانند اینجا رشد کند.
متأسفانه شرایط خوب فروش در زیست خاور ادامه پیدا نکرد. پس از چهار سال گالری را تعطیل کردم و مغازه را نوزده سال به صورت رایگان در اختیار دیگر هنرمندان قرار دادم. حتی برای حمایت از همکاران هنرمندم، هزینه های مغازه همچون شارژ را خودم پرداخت می کردم.
آثار امینی در ده ها نمایشگاه مشترک و چهار نمایشگاه انفرادی به نمایش گذاشته شده است. از میان همه آن ها به سه اثر علاقه خاصی دارد و آن ها را به آستان قدس رضوی و دفتر حفظ و نشر آثار دفاع مقدس اهدا کرده است.
این شهید را به شکلی کشیدم که چند کبوتر حرم امام رضا(ع) جای درجه نظامی روی شانه اش نشسته اند
می گوید: در میان همه این تابلوها حس خاصی به نقاشی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی دارم، تابلویی که در جشنواره «نقش سربند» آستان قدس رضوی کشیدم و با همه وجود طرحش را زدم. نمی دانم چرا این اثر را بیش از همه دوست دارم. یک تصویر دیگر هم از سردار شهید دارم که آن هم با تمام وجودم کشیدم. عاشق شخصیت شهید برونسی هستم و شاید این علاقه بی تأثیر در کشیدن طرح این شهید نبوده است که خیلی دوستش دارم. این شهید را به شکلی کشیدم که چند کبوتر حرم امام رضا(ع) جای درجه نظامی روی شانه اش نشسته اند.
سال 1391 به درخواست هنرجویان و علاقه مندان به نقاشی، امینی تصمیم به دایر کردن یک آموزشگاه نقاشی می گیرد. او که در دوران نوجوانی و جوانی همیشه حسرت وجود یک آموزشگاه را در محدوده زندگی اش داشته است، ابتدا خیابان شهید علیمردانی و سپس شیخ صدوق را برای دایر کردن آموزشگاهش انتخاب می کند.
می گوید: آن ایام هرگز از خاطرم نمی رود. همیشه برایم جای پرسش بود که چرا هیچ آموزشگاهی در این محدوده نیست. به همین علت، تصمیم گرفتم آموزشگاهی برای هنرجویان ساکن این محلات راه بیندازم. البته می دانم اگر در هر یک از محلات به اصطلاح بالای شهر آموزشگاه را دایر کنم درآمدم بیشتر خواهد بود یا با اجاره دادن این ساختمان سودم بیشتر خواهد شد اما خیلی ها تشنه یادگرفتن این هنرند و من دربرابر آن ها مسئولم. البته من در انتخاب شاگرد سخت گیرم.
ببینم هنرجویی مستعد نیست وقتش را نمی گیرم و بفهمم استعداد دارد و برای پرداخت شهریه دستش تنگ است کمکش می کنم. تا حالا به چهارصد هنرجو آموزش داده ام. خیلی هایشان به جایگاهی رسیده اند و من به تک تک آن ها افتخار می کنم.
مهدیه پورنقی یکی از شاگردان قدیمی امینی است. آن ها در همسایگی آموزشگاه زندگی می کردند. دیدن آثار امینی علاقه ای را که به نقاشی داشته است فعال می کند. می گوید: از کودکی به هنر و نقاشی علاقه مند بودم و حتی در هنرستان رشته هنر و نگارگری خواندم. البته همسایگی آموزشگاه سابق استاد امینی با ما در تقویت این حس نقش پررنگی داشت. چندین سال به آموزشگاه می رفتم. از پشت شیشه تابلوها را نگاه می کردم و دوست داشتم خودم مانند آن ها بکشم. راستش کیفیت تابلوها تا حدی زیاد بود که همیشه فکر می کردم شهریه باید زیاد باشد.
به همین علت، در فکر رفتن به یک آموزشگاه دیگر بودم اما در محله ما جای دیگری نبود. در نهایت، دلم را به دریا زدم و قیمت شهریه را پرسیدم. خودم را برای شنیدن چند میلیون تومان آماده کرده بودم. وقتی شنیدم شهریه هر ترم 250 هزار تومان است باورم نمی شد.
مهدیه خانم تعریف می کند: چهار سال از شرکت من در کلاس ها می گذرد. مطالب زیادی از استاد یاد گرفته ام و حالا درآمد هم دارم. تابلوهای متعددی را به فروش رسانده ام. از میان آن ها 10 تابلو در کشور دانمارک فروخته شده است و به تازگی تعدادی تابلوی دیگر برای فروش به این کشور فرستاده ام.